پیش از شروع این مقاله به شما تبریک می گوییم که روشنایی را در مقابل تاریکی انتخاب کرده اید. «مای ملو» دقیقا همان جایی است که شما می توانید از تمام امکانات یک وب سایت مدرن و هوشمند در جهت توفیق به هدف خود استفاده کنید.
در این مقاله به توصیف خدمات «مای ملو» در قالب یک داستان می پردازیم.
همین حالا به جامعه حامیان حیوانات و طبیعت «مای ملو» بپیوندید و ما را در این مسیر زیبا همراهی کنید. برای شروع اینجا کلیک کنید.
صبح روز چهارشنبه 23 فروردین ماه در حدود ساعت 6.15 صبح، حمید به قصد خرید نان، لباس می پوشد و با قدم های آهسته به صورتی که بتواند از فضای بهاری بیشترین لذت را ببرد به سوی نانوانی لواشی راهی می شود. در مسیر به صدای پرندگان آوازخوان و خوش الحان گوش می کند و سعی می کند که صدایی مانند آن ها را تولید کند تا شاید مانند فرشته های سیندرلا، گنجشک ها و دیگر پرندگان بیایند و روی شانه ها و دستانش بنشینند. کمی که بیشتر می رود یک گربه نسبتا بزرگ را می بیند که زیر خودرویی لم داده و در حال چرت زدن است و اصلا توجهی به یاکریم های تنبل و کُند اطرافش نمی کند.
در نهایت به نانوایی می رسد و در صف نسبتا طولانی آن جای خوش می کند. فرد جلو دستی ظاهرا هنوز بیدار نشده است و اصلا حوصله حرف زدن ندارد. ولی پیرمرد پشت سری، هم حوصله و هم انرژی دارد. کمی سر حرف را با او باز می کند و درباره کسب و کار، درس و تحصیل و سیاست و در نهایت کیفیت نان در این نانوایی و خوش خلقی این شاطر و بدخلقی شاطر دیگر صحبت می کنند و در آخر با چند نان در کیسه ای پلاستیکی به خانه بر می گردد.
چند ساعت دیگر حمید با شکمی پر از عسل، خامه، چای و نان تازه در کلاس درس منتظر استاد نشسته و با کنار دستی هایش پچ پچ می کند و ریز و گاهی بلند بلند می خندد. کلاس مانند همیشه پر از نکات ریز و درشت به پایان می رسد و همه دانشجوها به سوی صحن دانشگاه حرکت می کنند.
در حالی که حمید با دوستانش درباره امتحانات پایان ترم صحبت می کند صداهای بالا و پایینی شنیده می شود. به نظر گروهی از دانشجویان کمی آن طرف تر دوره گرفته اند و سر و صدای زیادی تولید کرده اند. حمید هم کنجکاو می شود و به همراه دوستانش به سوی منبع این شلوغی حرکت می کنند. وقتی به حلقه دانشجویان می رسند با کمال تعجب می بینند که یک پرنده مهاجر در میانه این همهمه بر روی زمین نشسته و خسته و رنجور با نگاه های پر از وحشت اطراف را نگاه می کند. هر کسی چیزی می گوید و نظر خود را بلند بلند بیان می کند. هیچکس نمی داند چه کند یا به کجا تلفن بزند و یا اصلا واکنش صحیح در این مواقع چیست. در نگاه همه بی اطلاعی موج می زند و نظریه پردازی های خام و نپخته شروع می شود.
در نهایت مریم که در شهر خود بسیار این دست پرندگان را دیده است از دیگر دانشجویان می خواهد که اطراف حیوان بینوا را خلوت کنند، با شماره ای تماس می گیرد و به آرامی حیوان را بلند می کند و دور می شود و در چند ساعت آتی تصویر زیر در گروه واتسآپی دانشجویان پخش می شود.
حمید تمام روز را در فکر این رخداد با خود کلنجار می رود و خود را سوال پیچ می کند. سوالاتی چون، مرجع حمایت از حیوانات کیست؟ آیا اصلا حیوانات حامی دارند؟ اگر من جای حیوان بینوا بودم چه انتظاری از دانشجویان داشتم؟ چرا حیوانات تا این اندازه مظلوم هستند؟
این سوالات در نهایت حمید را از اینستاگرام، تلگرام، فیسبوک، واتسآپ، توییتر و بازی های مختلف روی تلفن همراهش برای لحظه ای کوتاه جدا می کند و شروع به جستجو در گوگل می کند. "انجمن حمایت از حیوانات" و در نتیجه جستجو به نامی عجیب برخورد می کند، «مای ملو». سایت را باز می کند و کمی در آن گشت می زند. به زودی متوجه می شود که نام وب سایت از نام یک گربه خانگی به نام "ملو" گرفته شده است. حال کنجکاوی حمید گل کرده است و تصمیم می گیرد که در وب سایت یک حساب کاربری ایجاد نماید. حس عجیبی در حمید آرام آرام بیدار می شود. او احساس می کند که دروازه ای از تاریکی در درونش بسته و دریچه ای به روشنایی در پیرامونش گشوده شده است.
فردای آن شب، حمید با کنجکاوی بیشتری وارد حساب کاربری خود می شود و تصاویر چند حیوان را مشاهده می کند و نظر خود را در مورد آن ها بیان می کند و برخی را به لیست علاقه مندی های خود اضافه می کند و شروع به بررسی بخش های مختلف وب سایت می کند. اولین بخش ثبت یک حیوان است ولی حمید که حیوان ندارد. کمی فکر می کند و تصمیم می گیرد که پرنده مهاجر را با نام قاصدک ثبت کند.
با چرخی کوچک در وب سایت حمید متوجه می شود که می تواند تصاویر گرفته شده از حیوانات و طبیعت را در سایت ثبت و با دوستانش و یا به صورت عمومی به اشتراک بگذارد. سپس سری به بخش حیوانات گم شده می زند و چشمانش بر روی تصویر گربه ای خیره می ماند. بله، این همان گربه ای است که چند روز پیش هنگام قدم زدن در مسیر نانوایی دیده بود. به سرعت برق و باد با مالک حیوان تماس می گیرد و پیامی با محتوای زیر ارسال می کند:
حمید: سلام، امیدوارم که خوب باشید. من حمید هستم و فکر می کنم که گربه شما را چند روز پیش زیر خودرویی در نزدیک خانه مان دیدم. لطفاً با من تماس بگیرید 09122548701 |
---|
(5 دقیقه بعد) مالک حیوان: سلام حمید جان، چه خبر خوبی، چند دقیقه دیگه باهات تماس می گیرم |
حمید: مر30 |
حال دیگر حمید به خود می بالد و حس می کند حرفی نو برای گفتن به دوستانش دارد. همینطور هم می شود و فردای آن روز در دانشگاه او متکلم وحده و راوی داستان گربه گم شده است. به این ترتیب چند نفر از دوستانش نیز از این داستان الهام گرفته و به جمع هواداران حیوانات می پیوندند. حال آواز خوانی پرندگان در لابه لای درختان چنار، کاج و سرو، تنها یک نوای ساده نیست بلکه هزاران داستان ناگفته، علم و دانستنی نهفته در خود دارد که بخش کوچکی از آنها را در بخش مقالات سایت قبلا خوانده است. او حتی می داند که سال 1444 سال خروس است!
در روزهای بعد او در حال برگشت از داروخانه متوجه گروهی می شود که در حال آزار سگ نگهبان باغبان پارک هستند. او قبلا هم با این صحنه روبرو شده بوده ولی این دفعه متفاوت است و نمی تواند در مقابل این بی عدالتی و ظلم به حیوان زبان بسته بی تفاوت بماند. ابتدا کمی اعتراض می کند ولی بی تفاوتی رهگذران و عدم همراهی آن ها منصرفش می کند و شروع به فیلم برداری از این رفتار غیر انسانی می کند و به زودی این فیلم میان هزاران نفر دست به دست می شود. این صحنه دلخراش حمید را به فکر ایجاد یک کارزار برای مقابله با آزار حیوانات می اندازد.
حال حمید پس از اولین مواجهه با قاصدک و طی زمان کوتاهی بعد جدیدی از زیبایی طبیعت را درک کرده است و یک حامی پخته و هوشمند حیوانات است و همه این ها را مدیون تفکر در مورد رخدادهای ساده که هر روزه به انواع مختلف در زندگی هر کسی رخ می دهد است. او دیگر می داند که حیوانات هم حق حیات مساوی با انسان ها دارند و دیگر در مقابل بی عدالتی ها بی تفاوت نیست. او می داند که طبیعت پر است از زیبایی ها و هر گوشه آن پر است از درس های مختلف در جهت رشد فکری و بلوغ انسانی.
امروز حمید مانند همیشه صبح زود از خواب بیدار شده است و به سوی نانوایی لواشی در حرکت است. او در مسیر از دیدن پرنده ها، حیوانات و حشرات لذت می برد. دیگر برای او یک کفشدوزک تنها یک حشره زیبا نیست بلکه یک مخلوق باورنکردنی با خال های سیاه و کوچک و هزاران فایده برای طبیعت است. دیگر در صف نانوایی علاوه بر مسایل روز درباره حیوانات نیز صحبت می کند و در نهایت وقتی شاطر از او می پرسد که آیا می خواهد نان ها را در کیسه پلاستیکی قرار دهد، کیسه قدیمی خود را از جیب بیرون می آورد و با لبخندی می گوید که کیسه خودش را دارد و به خود قول داده است که کمتر از کیسه های پلاستیکی که آلوده کننده طبیعت هستند استفاده نماید.
4